زمان جاری : جمعه 14 اردیبهشت 1403 - 12:33 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 31
نویسنده پیام
30v3pol آفلاین

بخش دیجیتال
ارسال‌ها : 26
عضویت: 17 /1 /1392
محل زندگی: ایلام
سن: 23


شهید همت




شهید همت چگونه به شهادت رسید

«سردار خیبر» یكی از القاب شهید همت است. قربانی این بار ابراهیم بود، ابراهیمی كه سر و دست افشان و لبیك گویان در قربانگاه سه راهی شهادت جزیره مجنون به دیدار معبود شتافت.

عملیات خیبر، به عنوان نخستین عملیات آبی- خاكی ایران در طول دفاع مقدس در تاریخ سوم اسفند 62 در منطقه مرزی هور با هدف تصرف بصره و با رمز «یا رسول الله» به مدت 19 روز انجام گرفت.

در این عملیات بسیار سخت و حماسه آمیز كه از آن به عنوان غافلگیركننده ترین عملیات علیه ارتش عراق یاد می شود منطقه ای به وسعت 1000 كیلومتر مربع در هور، 140 كیلومتر مربع در جزایر مجنون و 40 كیلومتر مربع در طلائیه آزاد شد.

موفقیت ایران در این عملیات موجب افزایش عزم بین المللی در جهت كنترل ایران و جلوگیری از شكست عراق گردید به گونه ای كه از زمان آغاز عملیات خیبر تا تاریخ 30 مهرماه 1363 تعداد 474 طرح صلح از سوی 54 كشور مختلف جهان ارائه شد.

همچنین در این عملیات فرماندهان جنگ به اهمیت تأثیر تجهیزات دریایی و آبی- خاكی برای كسب نتایج مهم و حیاتی پی بردند و سپاه نیز به یك ضرورت ایجاد تقویت و توسعه یگانهای دریایی برای انجام عملیاتهای آبی - خاكی پی برد.

این رهیافت قابلیت سپاه در انجام عملیات عبور از هور و رودخانه های بزرگ را توسعه داد و هسته اصلی عملیات های بدر، والفجر 8، كربلا 3، 4 و 5 و نیز زمینه ای برای تشكیل نیروی دریایی سپاه پاسداران شد.

هر چند كه در این عملیات سپاه نتوانست به هدف اصلی خود كه تصرف بصره بود دست یابد اما نیروهای رزمنده با جانفشانی خویش توانستند جزایر مجنون را تصرف كنند كه از نظر نظامی یكی از شگفت انگیزترین طراحی های جنگ محسوب می شود.

در این عملیات كه صدام برای نخستین بار گسترده ترین حملات شیمیایی را برای در هم شكستن پیشروی رزمندگان اسلام به كار گرفت بسیاری از فرماندهان برجسته سپاه پاسداران همچون شهید همت سردار خیبر، شهید حمید باكری جانشین فرمانده لشگر 31عاشورا، شهید كارور، اكبر زجاجی جانشین لشگر 27 محمد رسول الله و... به شهادت رسیدند و یاد و نام خویش را در تاریخ پر افتخار ملت ایران جاودان كردند.

سردار جعفر جهروتی زاده یكی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس است كه در كتاب خاطرات خود با عنوان «نبرد درالوك» چگونگی شهادت حاج ابراهیم همت را در 17 اسفند 62 در عملیات خیبر به زیبایی توصیف می كند:«قبل از عملیات خیبر به اتفاق حاج همت و چند نفر دیگر از بچه ها وارد منطقه عملیاتی شدیم. نیروهای اطلاعات عملیات مشغول شناسایی بودند و كار برایشان به سبب هور و نیزاری بودن منطقه دشوار بود. از طرف دیگر، افراد بومی نیز در منطقه، وسط هور ساكن بودند و به ماهی گیری و كارهای دیگری می پرداختند. همین موضوع باعث می شد كه نیروهای شناسایی تهدید شوند به ویژه از سوی بومیان كه قطعا عراقیها كسانی را در میان آنها داشتند كه هرگونه تحركی را گزارش كنند. در این زمان لشكر 27 در چند جا عقبه داشت. پادگان دوكوهه به عنوان عقبه اصلی و پادگان ابوذر كه بعد از والفجر 4 نیروهای لشكر در آنجا باقیمانده بودند».

شناسایی های عملیات خیبر ادامه پیدا كرد و دست آخر قرار شد كه تعداد محدودی از نیروهای بعضی از یگانها برای راه اندازی مقرها و بنه های تداركاتی وارد منطقه شوند. تعدادی از نیروهای واحد ادوات هم آمدند تا منطقه را برای عملیات آماده كتند.

شكستن خط طلائیه با عبور از معبر 20 سانتی

بالاخره شب عملیات فرا رسید. محور لشكر 27 منطقه طلائیه بود. البته بعضی از یگانهای لشكر هم قرار بود در داخل جزیره مجنون عمل كنند.

لشكر عاشورا و لشكر كربلا نیز محل مأموریت شان داخل جزیره بود. باید در طلائیه خط را می شكستیم و جلو می رفتیم و می رسیدیم به جاده ای كه می خورد به شهر «نشوه» عراق و منطقه بصره.

مأموریت لشكر 27 در حقیقت این بود كه از این قسمت راه را باز كند. در مقابل مان هم كانالی به عمق 50 متر وجود داشت.

شب اول عملیات باید از روی دژی می رفتیم كه تا یك نقطه ای ادامه داشت و پس از آن نقطه كاملا بسته می شد و پشتش میدان مین بود و بعد سنگرهای كمین و سنگرهای نیروهای عراقی تا این نقطه كه دژ ادامه داشت در دید عراقی ها نبودیم. راهی هم كه كنار دژ برای عبور نیروها وجود داشت 20 سانتیمتر بیشتر عرض نداشت.

یك طرف این راه دیواره دژ بود- در سمت چپ- و طرف دیگرش هم آب. نیروها باید از این راه 20 سانتیمتری عبور می كردند تا به میدان مین می رسیدند و پس از خنثی كردن مین ها و باز شدن معبر به خط دشمن می زدند.

دشمن تمام امكانات و تسلیحاتش را بسیج كرده بود روی این معبر 20 سانتی متری تا از عبور نیروها جلوگیری كند.

دو تا دوشیكا كار گذاشته بوددند و چهار تا كاتیوشای چهل تایی. فكرش را بكنید در چند لحظه 120 گلوله كاتیوشا رو این معبری كه 20 سانتیمتر عرض داشت و 700 یا 800 متر طول، می ریخت.

با تعدادی از بچه های تخریب خودمان را رساندیم به میدان مین و معبر باز كردیم. چند نفری از بچه های تخریب به شهادت رسیدند ولی نیروها از معبر كنار دژ نتوانستند عبور كنند.

آتش عراقیها چنان سنگین بود كه بیشتر بچه ها به شهادت رسیدند و راه بسته شد. من كه می خواستم برگردم عقب دیدم راه نیست مگر اینكه پا بگذارم رو جنازه بچه ها.

بعضی جاها دژ می پیچید و در تیررس مستقیم نبود اما كاتیوشا بیداد می كرد. لحظه ای نبود كه گلوله ای بر زمین نخورد.

آن شب عراق به ندرت از خمپاره استفاده كرد و بیشتر آتش كاتیوشا سر بچه ها ریخت. ناچار پا رو جنازه بچه ها گذاشتم و آمدم.

فقط ما سه نفر مانده ایم، اگر می گویید سه نفری حمله كنیم

آن شب عملیات متوقف ماند و همه چیز كشید به روز دیگر. شب بعد یك گردان عملیات را آغاز كرد و رفت جلو و تعداد زیادی شهید و مجروح داد.

آن شب هم عملیات موفق نبود و نتوانستیم خط دشمن را بشكنیم. عراق چنان این دژ را زیر آتش می گرفت كه پرنده نمی توانست پر بزند.

از قرارگاه تأكید داشتند كه هر طور شده خط شكسته شود. بیشتر نیروها به شهادت رسیده بودند و دیگر امیدی نبود كه آن شب كاری انجام شود.

من و حاج عباس كریمی و رضا دستواره رفتیم جلو. از روی شهدا رد شدیم و رفتیم دیدیم كه به غیر از تعدادی نیرو بیشتر بچه هایی كه جلو رفته اند همه به شهادت رسیده اند.

تأكید برای شكستن خط به خاطر این بود كه با متوقف شدن عملیات در این قسمت عملیات در جزیره هم به مشكل برخورده بود.

آن شب حاج همت پشت بیسیم دائم می گفت:«آقا از قرارگاه می گویند باید امشب خط شكسته شود».

نیمه های شب پس از دیدن شرایط و اوضاع به این نتیجه رسیدیم كه واقعا هیچ راهی وجود ندارد. رحیم صفوی آمده بود روی خط بیسیم و ما مستقیم صدای او را می شنیدیم كه می گفت: هرطور هست باید خط شكسته شود. من پشت بیسیم یك طوری مطلب را رساندم كه: آقاجان فقط ما سه نفر مانده ایم اگر می گویید سه نفری حمله كنیم! وقتی فهمیدند كه وضعیت مناسب نیست گفتند؛ برگردید عقب.

شبهای بعد حمله از كنار دژ منتفی شد و بنا شد برای عبور از كانال محورهای دیگر را انتخاب كنیم. برای عبور از كانال هر شب یكی از گردانها مأمور انداختن پل روی كانال و عبور از آن می شد. دست آخر قرار شد چند نفری از بچه های تخریب شناكنان از كانال عبور كنند و آن سو سنگرهای دشمن را خفه كنند و پس از باز كردن معبر در میدان مین، نیروهای دیگر، این سوی كانال پل بزنند و رد بشوند. بچه های تخریب پریدند تو آب كه بروند آن طرف اما زیر آتش سنگین دشمن موفق به این كار نشدند.

آخرین شب عبور از كانال را به عهده من گذاشتند. یك مقدار محور را تغییر دادم و رفتم سمت دیگر. دوباره از بچه های تخریب تعدادی شناگر انتخاب كردیم و رفتیم پشت خط. شب خیلی عجیبی بود.

بین رضا دستواره و حاج عباس كریمی از یك طرف و حاج همت هم از طرف دیگر درگیری لفظی پیش آمد. آن دو می گفتند: امشب نباید این كار انجام شود و حاج همت هم می گفت: دستور از بالاست و امشب باید از كانال رد بشویم. بعد از درگیری لفظی شدیدی كه پیش آمد بنابر این شد كه كار انجام شود. حاج همت هم به من گفت: برو جلو و این كار را انجام بده.

آتش عراقی ها امان از همه بریده بود. بعد از اینكه از آن محور ناامید شدیم قرار شد لشكر داخل جزیره برود. با حاج همت و چند نفر دیگر از بچه ها رفتیم داخل جزیره برای شناسایی تا پشت سرمان هم نیروها بیایند. در جزیره نیروها برای تردد باید از پلهایی كه به پل خیبری معروف شدند استفاده می كردند یا از هاوركرافت.

بعد از شناسایی برگشتیم و به همراه تعدادی از بچه های تخریب به داخل جزیره رفتیم البته زمانی كه ما در طلائیه عمل می كردیم گردان مالك به فرماندهی «كارور» در جزیره عمل می كرد و كارور نیز همان جا به شهادت رسید.

جزیره تقسیم شده بود به دو محور: محور شمالی و محور جنوبی. هواپیماهای دشمن به شدت جزیره را بمباران می كردند. شاید در یكروز 90 هواپیما هم زمان جزیره را بمباران می كردند. در جزیره نیروها فقط رو دژها جا گرفته بودند و بقیه منطقه آب و نیزار بود. یكهو می دیدی ده فروند هواپیما به ستون یك دژ را بمباران می كنند و می روند. حاج همت می گفت:«بی پدر و مادرها انگار برای مرغ و خروس دانه می پاشند».

نزدیك خط یك آلونك گلی بود كه ظاهرا از قبل بومی ها آن را ساخته بودند. حاج همت بیسیم و تشكیلات مخابراتی را در آنجا مستقر كرده بود و با فرماندهان در ارتباط بود. بعد از اینكه نیروها در جزیره مستقر شدندف من و حاج همت سوار موتور شدیم تا برویم عقب ببینیم وضعیت چه طور است.

مثل اینكه خدا ما را طلبیده

در آن چند ساعتی كه ارتباط با خط مقدم قطع شده بود حاج همت به من گفت: حالا هی نیرو از این طرف می فرستیم كه برود و خبر بیاورد ولی هركس رفته برنگشته. یك سه راهی به نام سه راهی مرگ بود كه هركس می رفت محال بود بتواند از آن عبور كند.

حاج همت به مرتضی قربانی- فرمانده لشكر25 كربلا- گفت: یكی دو نفر را بفرستند خبر بیاورند تا ببینم اوضاع چه شكلی است.

قربانی گفت: من هیچكس را ندارم، هركس را فرستادم رفت و برنگشت. حاجی سری تكان داد و راه افتاد سمت جزیره. قبل از راه افتادن جمله ای گفت كه هیچوقت یادم نمی رود:«مثل اینكه خدا ما را طلبیده».

بعد از رفتن حاجی، من با یكنفر دیگر راه افتادم سمت جزیره و آمدیم داخل خط. عراقی ها هنوز به شدت بمباران می كردند. رفتیم جایی كه نیروها پدافند كرده بودند. وضعیت خیلی ناجور بود. مجروحان زیادی روی زمین افتاده بودند و یا زهرا می گفتند و صدای ناله شان بلند بود. سعی كردیم تعدادی از مجروحان را به هر شكلی كه بود بفرستیم عقب.

جنازه عراقی ها و شهدای ما افتاده بودند داخل آب و خمپاره و توپ هم آنقدر خورده بود كه آب گل آلود شده بود. بچه ها از شدت تشنگی و فقر امكانات، قمقمه ها را از همین آب گل آلود پر می كردند و می خوردند.

حاج همت با دیدن این صحنه حیلی ناراحت شد. قمقمه بچه ها را جمع كرد و با پل شناور كمی رفت جلو و در جایی كه آب زلال و شفاف بود آنها را پر كرد و آمد. تو خط درگیری به شدت ادامه داشت.

عراق دائم بمباران می كرد. ما نمی توانستیم از این خط جلوتر برویم. حاج همت به من گفت: شما بمان و از وضع خط مطلع باش. بیسیم هم به من داد تا با عقبه در ارتباط باشم و خودش برگشت عقب.

دیدار محبوب در جزیره مجنون؛ سه راهی شهادت

وقتی حاجی در حال بازگشت به طرف قرارگاه بوده تا در آن جا فكری به حال خط مقدم بكند در همان سه راهی مرگ به شهادت می رسد.

پس از رفتن حاج همت به سمت عقب یكی دو ساعتی طول نكشید كه خط ساكت شد. همان خطی كه حدود یك ماه لحظه ای درگیری در آن قطع نشده بود و این سبب تعجب همه شد. ما منتظر ماندیم. گفتیم شاید باز هم درگیری آغاز شود.

صبح فردا هوا روشن شد اما باز هم از حمله دشمن خبری نشد. اطلاع نداشتیم كه چه اتفاقی افتاده است.

بی خبر از آن بودیم كه در جزیره سری از بدن جدا شده و حاج همت بی سر به دیدار محبوب رفته و دستی قطع شده همان دستی كه برای بسیجیان در خط آب آورد.

جزیره با شهادت حاجی از تب و تاب افتاد. بالاخره زمانی كه اطمینان حاصل شد از حمله عراقی ها خبری نیست، تصمیم گرفتم به عقب برگردم.

در حالی كه به عقب برمی گشتم در سه راهی چشمم به پیكر شهیدی افتاد كه سر در بدن نداشت و یك دست او نیز از بدن قطع شده بود. از روی لباس های او متوجه شدم كه پیكر مطهر حاج همت است اما از آنجا كه شهادت ایشان برایم خیلی دردناك بود همان طور كه به عقب می آمدم خود را دلداری می دادم كه نه این جنازه حاج همت نبود.

وقتی به قرارگاه رسیدم و متوجه شدم كه همه دنبال حاجی می گردند به ناچار و اگر چه خیلی سخت بود اما پذیرفتم كه او شهید شده است.

شب همان روز بدن پاك حاجی به عقب برگشت و من به قرارگاه فرماندهی كه در كنار جاده فتح بود رفتم. گمان می كردم همه مطلع هستند اما وقتی به داخل قرارگاه رسیدم متوجه شدم كه هنوز خبر شهادت حاجی پخش نشده است. روز بعد متوجه شدم كه جنازه حاجی در اهواز به علت نداشتن هیچ نشانه ای مفقود شده است. من به همراه شهید حاج عبادیان و حاج آقا شیبانی به اهواز رفتیم. علت مفقود شدن جنازه حاج همت نداشتن سر در بدن او بود.

چند روز قبل از شهادت حاج عبادیان مسئول تداركات لشكر یك دست لباس به حاجی داده بود و ما از روی همان لباس توانستیم حاجی را شناسایی كنیم و پیكر مطهر ایشان را به تهران بفرستیم.

پس از فروكش كردن درگیری ها به دو كوهه و از آنجا هم برای تشییع جنازه شهید همت به تهران رفتیم.

پس از تشییع در تهران جنازه شهید همت را بردند به زادگاهش «قمشه» - شهر رضای سابق- و در آنجا به خاك سپردند البته در بهشت زهرا نیز قبری به یادبود او بنا كردند.(نوید شاهد)

چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392 - 18:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

theme designed for MyBB | RTL by MyBBIran.com